بخشیدن_همسر

بخشیدن_همسر

? از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. #مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. #مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو #ببخشه!»

شهید_مجید_کاشفی

?فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶

#آموزنده

#آموزنده

#دیگو_مارادونا

?️مارادونا مدتی بخاطر افسردگی پس از ترک اعتياد در آسایشگاه اعصاب و روان بستری بود.

وقتی از آنجا مرخص شد حرف قشنگی گفت: در آسایشگاه ديوانه ‌های زيادی بودند ، يكی می‌ گفت من چگوارا هستم همه باور می‌ كردن ، يكی می‌ گفت من گاندی هستم همه قبول می‌ كردن.

ولی وقتی من گفتم مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نميشه.

اونجا من خیلی خجالت كشيدم كه‌ چه بر سر خودم آوردم.

در دنيا #غرور دَمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی ميشی كه فكر می كنی هرگز در دام او نخواهی افتاد.
کمی بیشتر مراقب خود باشيم
برگ‌ ها ?هميشه زمانی میريزند كه فكر می كنند #طلا شدند.

#همسرانه

? همسرتان حداقل اگر بهترین دوست شما نیست باید یکی از بهترین دوست‌های شما در زندگی باشد.

? اگر نتوانید با همسر خود وقت بگذرانید و با یکدیگر بیرون بروید قطعاً نمی‌توانید با یکدیگر رابطه‌ای منطقی و احساسی داشته باشید.

? #همسرانه

#حکایت_همسر_مهربان

#حکایت_همسر_مهربان
#سیاست_همسرداری

?️مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان ، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس ، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند.

زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است ، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم ، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.

یک سال قحطی شد و بسیاری از روستائیان از مرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آنها کمک کرد ، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد : « تا وقتی از پولهای من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود ! »

مردم از زن تشکر کردند و گفتند: که پولها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت ، اما مردم اصرار میکردند که پول او را باز گردانند

زن گفت : « اگر میخواهید پول را پس بدهید ، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید »

این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد بی درنگ پیش پدر رفت و گفت : « میدانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!»

مرد ، به فکر فرو رفت سپس از همسرش پرسید : « چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟»

زن جواب داد : « مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند که زودتر بمیری اما حالا بجای آنکه مرگ تو را آرزو کنند ، از خداوند میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند میخواهم که سالهای زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!»

مرد از تیز هوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم #مهربان باشد.

#آموزنده

#آموزنده

صورت زیبا پیر می شود…
اندام زیبا تغییر خواهد کرد..
اما یک انسان خوب همیشه یک انسان خوب خواهد بود.?