یادت باشه
از اول نامزدیمون
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت
یه روزے از دستش میدم
اونم با شهادت…
وقتی كه گفت میخواد بره
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم…
نمیتونستم گریه کنم…
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم
يه سمت ايمانم بود و
يه سمت احساسم …
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره
ولی ایمانم اجازه نمیداد…
یعنی همش به این فکر میکردم
که قیامت چطور میتونم تو چشمایِ
امیرالمؤمنین (ع) نگاه کنم و…
انتظار شفاعت داشته باشم
در حالیکه هیچکاری تو این دنیا نکردم
اشکامو که دید:
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت:
“دلمو لرزونـدی ولــی
ایمانمو نمیتونی بلرزونیــااا”
راحت ڪلمهی
…دوستت دارم…
…عاشقتم …
رو بیان میڪرد …
روزی که میخواست بره
گفت: “من جلو دوستام،
پشت تلفن نمیتونم بگم
” دوستت دارم “
میتونم بگم دلم برات تنگ شده…
ولی نمیتونم بگم دوستت دارم…
چیکار کنم…؟!”
گفتم."تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته…
از پله ها که میرفت پایین…
بلند بلند داد میزد…
یادت باشـه…
یادت باشـه…
منم میخندیدم و میگفتم:
یادم هسسست…
یادم هسسست…
✍️ راوی : همسر شهید
عاشقانه_شهدا
پاسدار_مدافـع_حـرم
شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ندا كرمي صادق آبادي در 1398/09/10 ساعت 10:59:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |